گمشدگان

Partizanha.blogsky.com
سرم از گرمی رویا سنگین است ،
با این همه خوابم نمی برد .
یکی گویی به گریه صدایم می زند ،
بیا ، بیا ، بیا برویم رویا ببینیم .
به ولای همین دقایق تنهایی ،
رفتن پایان حکایت آمدن است ،
این راز را پیش از تو ،
از ابر های آسمان دل دریایی شنیدم ،
که آمدن آغاز رفتن است .
ما کنارهم بودیم ، مثل دریا و ساحل
اما مه آمد و من ترا گم کردم
ما با هم بودیم ، مثل روز و روشنایی
اما شب آمد و تو مرا گم کردی
سرم از گرمی رویا سنگین است
این صدای گریه از کجاست
که مرا می خواند؟