روح یگانگی

یک زمانی یک نفر کارگر زن برایمان زراعت می کرد. از مازندران آمده بود. پیرزن خوش اخلاقی بود. به او ننه می گفتیم. با این که اتاق کوچکی هم برای او مهیا بود. در گوشه حیاط زیر درخت پتو می انداخت و چای درست می کرد. تابستان بود. من هم خوشم می آمد. می رفتم پهلوی لو چای می خوردم. گاهی هم مادرم برایش چای می آورد.partizanha.blogsky.com

یک وقت آخر سال بود می خواستم مرخصش کنم. گفتم: ننه جون بیا حسابت را بکنم پولت را بدهم. گفت: الآن وقت رفتن نیست. گفتم: چرا ننه؟ گفت: هنوز تخم خیارهامان را نگرفتیم. دیدم دو سه سال تابستانها که آمده است برای ما کار می کند می گوید: تخم خیارهامان را. نمی گوید: تخم خیارهای شما را. یعنی با ما قاطی شده است.

معلوم بود این مطلب را برای طمع پول نمی گوید، بلکه یگانه شده بود.می خواست کارها را به خودش نسبت بدهد.ما هم ناچار شدیم نگهش داریم. دیدیم کسی را که این طور یگانه شده است نمی توان جوابش کرد.

نگاهی به رفیقم کردم و گفتم:سه سال از ماه دوم بهار تا پاییز آمده این جا با ما یگانه شده است، ولی سالهاست که خدا ما را آفریده است، بنده ی خداییم، هنوز با خدا یگانه نیستیم!

... هر وقت به قلبت آمد، قشنگ و زیبا و از راه یگانگی بگو: من مال شما هستم. ان شاالله با اختیار و با جرأت از درون و باطن خودت را میهمانش کنی، نه از بیرون و با شلوغ کردن و داد و بیداد.

 

نظرات 9 + ارسال نظر
وهاب دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:56 ق.ظ http://galery.tk

ایول به مودم..اول شدم..اول..یادش بخیر از این کارا چه حالی میده...اول شدن

وهاب دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:57 ق.ظ http://galery.tk

سلام.خوبی..اون بالا خودم = مودم...بعدم بگم که واقعیت همینه که میگی.این سطحش بالا بود.هنگ کردم.شاد باشی

نازنین دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:00 ق.ظ http://nazaninnima.persianblog.com

چه زیبا و دلنشین گفتی حقیقتی که فراموش شده . /// من میگم : عشق٬ نیرومندترین و خشنودکننده ترین احساس ممکن است . شما چی میگی ؟ .... منتظرم . بیا

آزیتا سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:05 ق.ظ http://azi.blogsky.com

پاییز برگ ریزان آپ شد...

غریبه چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:31 ب.ظ http://www.kheial.blogfa.com

سلام
خیلی کم پیدا شدی . خواهش می‌کنم مرا در کوچه پس کوچه‌های تنهایی خیال تنها مگذار :( رفوزه جان ):
در ضمن مطالب پرمحتوایی داری . . .
در پناه تنها خدای کوچه تنهایی موفق و موید باشی

محمد‌علی خداپرست چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 03:47 ب.ظ http://mohammadali.blogsky.com

در کلاسی کهنه و بی‌رنگ و رو

پشت میزی بی‌رمق بنشسته بود

دخترک اسب نجیب چشم را

در فراسوی نگاهش بسته بود

در دل او رعد و برق درد‌ها

چشم او ابری‌تر از پاییز بود

فکر دیشب بود، دیشب تا سحر

بارش باران شب یکریز بود

سقف خانه چکه می‌کرد و پدر

رفت روی بام تعمیری کند

شاید از شرم زن و فرزند خویش

رفت بیرون، بلکه تدبیری کند

وقت پایین آمدن از پشت‌بام

نردبان از زیر پایش لیز خورد

دخترک در فکر دیشب غرق بود

ناگهان دستی به روی میز خورد

بعد از آن هم سیلی جانانه‌ای

صورت بی‌جان دختر را نواخت

رنگ گل‌های نگاهش زرد بود

از همین رو رنگ و رویش را نباخت

لحن تندی با تمام خشم گفت:

تو حواست در کلاس درس نیست

بعد هم او را جریمه کرد و گفت:

چاره‌ی کار شماها ترس نیست

درس آن‌روز کلاس دخترک

باز باران با ترانه بوده است

بر خلاف آنهمه شعر قشنگ

چشم دختر ابر گریان بوده است

شب سر بالین بابا دخترک

باز باران با ترانه می‌نوشت

سقف خانه اشک می‌بارید و او

می‌خورد بر بام خانه می‌نوشت ...

رضا خرم آبادی پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:43 ق.ظ http://younglog.persianblog.com

بعد از مدتها خوندن مطالب قشنگت من رو که سر حال میاره .
موفق باشی . در پناه حق .

اسی جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 04:26 ق.ظ http://esidalton.blogfa.com

سلام
خیلی وقت بود نیومده بودم اینجا ... خیلی جالبه کارت حرف نداره موفق باشی

آرزو شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:23 ب.ظ http://www.ghasedakbia.blogfa.com

س
ل
ا
م
کم پیدا شدی!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد