آیا میدانید .... / ویدئو کلیپ

الهی، گاه گاهی می نمایی و می ربایی، نمودنت چه دلنشین است و ربودنت چه شیرین.
سلام ...
تا حــالا شده یه نگاه به خـــودت و زندگی خـــودت بندازی ببینی چه خبره!؟ ببینی آخــــه بالاخره کجای این دنیا قرار گرفتیم؟ رو زمینی یا تو هوا معلقیم!؟ آره انــــــگار راست راسی تو هواییم! پایینو نگاه نکـــــــن بیشتر مـــــــی ترسی! دست منو بگیر، حــــداقل با هم سقوط کــنیم!
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
 آیا میدانید ....
1- عمومی‌ترین نام در جهان محمد است.
2- اسم تمام قاره‌ها با همان حرفی که آغاز شده است پایان می‌یابد.
3- مقاوم‌ترین ماهیچه در بدن، زبان است.
4- کلمه «ماشین‌تحریر» (TYPEWRITER) طولانی‌ترین کلمه‌ای است که می‌توان با استفاده از حروف تنها یک ردیف کیبورد ساخت.
5- چشمک زدن زنان، تقریباً دوبرابر مردان است.
6- شما نمی‌توانید با حبس نفستان، خودکشی کنید.
7- محال است که آرنج‌تان را بلیسید.
8- وقتی که عطسه میکنید مردم به شما «عافیت باش» میگویند، چرا که وقتی عطسه می‌کنید قلب شما به اندازه یک میلیونیم ثانیه می‌ایستد.
9- خوک‌ها به لحاظ فیزیک بدنی، قادر به دیدن آسمان نیستند.
10- وقتی که به شدت عطسه می‌کنید، ممکن است یک دنده شما بشکند و اگر عطسه خود را حبس کنید، ممکن است یک رگ خونی در سر و یا گردن شما پاره شود و بمیرید.
11- جلیقه ضد گلوله، ضد آتش، برف‌پاک‌کن‌های شیشه جلوی اتومبیل و چاپگرهای لیزری توسط زنان اختراع شدند.
12- تنها غذایی که فاسد نمی‌شود، عسل است.
13- کروکودیل نمی‌تواند زبانش را به بیرون دراز کند.
14- حلزون می‌تواند سه سال بخوابد.
15- تمامی خرس‌های قطبی چپ‌دست هستند.
16- در سال 1987 خطوط هوایی «امریکن ایرلاینز» توانست با حذف یک دانه زیتون از هر سالاد سرو شده در پروازهای درجه یک خود، چهل هزار دلار صرفه‌جویی کند.
17- پروانه‌ها با پاهایشان می‌چشند.
18- فیل‌ها تنها جانورانی هستند که قادر به پریدن نیستند.
19- در 4000 سال قبل، هیچ حیوانی اهلی نبود.
20- بطور متوسط، مردم آنقدر از عنکبوتها می‌ترسند که نمی‌توانند آن‌ها را بکشند.
21- مورچه همیشه بر روی سمت راست بدن خود، سقوط می‌کند.
22- قلب انسان فشاری کافی ایجاد میکند تا به فاصله 30 فوتی (تقریباً 8 متر) خون را به خارج از بدن پمپاژ کند.
23- موشهای صحرایی چنان سریع تکثیر پیدا می‌کنند، که در عرض هجده ماه دو موش صحرایی قادرند یک میلیون فرزند داشته باشند.
24- صندلی الکتریکی توسط یک دندانپزشک اختراع شد.
25- استفاده از هدفون در هر ساعت، باکتری‌های موجود در گوش شما را تا هفتصد برابر افزایش می‌دهد.
26- فندک قبل از کبریت اختراع شد.
27- نظیر اثرانگشت، اثر زبان هر شخص نیز متفاوت است.
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
ویدئو تصویری - شماره 1این ویدئو کلیپ کوتاه رو اگر خواستید دانلود کنید. مصاحبه با یک دختر فراری ، خلافکار، بذهکار . نمی دونم، هر جور که شما برداشتی می کنی.
برای دریافت این ویدئو تصویری به قسمت دریافت فایل بروید.
حجمش 3,43 مگا بایت
به مدت  ۳:۳۸ ثانیه.







کدهای جاوا اسکریپت و ...

الهی، خدا خدا گفتن مجازی ما که این همه برکت دارد، اگر به حقیقت گوییم چه خواهد بود!؟

سلام ...

پیش از هر چیز شهادت امام علی علیه اسلام رو به همه ی شما تسلیت عرض می کنم. کاش بتوانیم در این شبهای گرانمایه قدر نهایت استفاده رو از موقعیتی که خدا برای برگشت به خودمان و توبه گناهان و ناسپاسی ها و ... را داده، استفاده کنیم و توشه ای برای خود فراهم آوریم.

از پیامبر (ص) روایت شده است که فرمودند : ‹‹‌ موسی عرض کرد : خدای من ! نزدیک شدن به تورا خواهانم ، فرمود : نزدیکی من از آن کسی است که شب قدر بیدار شود . عرض کرد: خدای من رحمت تو رامی خواهم ، فرمود : رحمت من از آن کسی است که درشب قدر به فقیرها رحم کند ، عرض کرد: خدای من ! جواز عبور از صراط راخواهانم ، فرمود : آن برای کسی است که درشب قدر صدقه ای بدهد ، عرض کرد: خدای من ! از درختان بهشتی می خواهم ، فرمود: این مال کسی است که در شب قدر سبحان الله بگوید، عرض کرد: خدای من ! رضایت تو را می خواهم ، فرمود: رضایت من از آن کسی است که دو رکعت نماز در شب قدر بخواند.››

از شما دعوت می کنم که این صفحه را مطالعه کنید .

------------------------------------

تعدادی هم کدهای جاوا اسکریپت براتون می ذارم :

۱- جستجوگر کلمه در وبلاگ

۴ - بارش برف

۵ - نقاط رنگارنگ همراه موس

۶- لینک رنگارنگ

۷- تغییر رنگ بکگرند به طور خودکار

۸- حرکت متن از پایین به بالا

۹- دایره رنگارنگ به دنبال موس

-------------------------------------

اونایی که قالب های Xp رو برای پرشین بلاگ می خواستند، آماده شد. می تونید برید به قسمت قالب های وبلاگ و ببینید.

عمو پورنگ و مستر بین ، یه قالب جدید

الهی ، در شگفتم که با نادانی اندوهگینم و با دانایی اندهگینتر!
سلام
بعضی وقتا دست خودم نیست، ولی اسمم یادم میره! تا حالا شده اسم خودت هم برای لحظه یی فراموش کنی؟
-------------------------------------------
... من هنوز خودم را کودک می دانم. فکر می کنم
علی رغم تغییرات فیزیکی در آدمها، دلهای آنها همچنان می تواند صاف و صادق و کودکانه باقی بماند. من هنوز خنده های کوکدکانه ام را فراموش نکردهام. این طوری سختیهای زندگی را فراموش می کنم.
به‌ نظر خودتان‌ فرقی‌ بین‌ پورنگ‌ و فرضیایی‌ وجود دارد؟
نه، هیچ‌ فرقی‌ نیست. یک‌ روز دختری‌ از مشهد در مسابقه‌ شرکت‌ کرد و برنده‌ نشد. اولین‌بار بود که‌ نتوانستم‌ جلوی‌ خودم‌ را بگیرم‌ وناراحت‌ شدم. گفتم: "فاطمه، برنده‌ نشدی، خداحافظ." او کمی‌ مکث‌ کرد و صدای‌ نفسی‌ آمد. فهمیدم‌ دارد گریه‌ می‌کند. یک‌جوری‌ شدم. همیشه‌ می‌گفتم‌ فاطمه‌ خانم‌ یا خانم‌ فلانی، ولی‌ این‌ اولین‌بار بود که‌ اسم‌ فاطمه‌ را با حالت‌ بچه‌گانه‌ گفته‌ بودم. گفتم: "فاطمه‌ قربونت‌ برم‌ گریه‌ نکن." خودم‌ جا خوردم‌ که‌ به‌ او گفتم‌ قربونت‌ برم‌ درست‌ مثل‌ وقتی‌ که‌ با خواهرزاده‌ام‌ صحبت‌ می‌کردم‌ شده‌ بودم. آن‌ لحظه‌ صادقانه‌ترین‌ حسم‌ را به‌ آن‌ بچه‌ انتقال‌ دادم. احساس‌ می‌کردم‌ مثل‌ یک‌ برگ‌ گل‌ لطیف‌ است‌ و اشک‌ می‌ریزد. دوباره‌ گفتم: "فاطمه، دختر گلم، گریه‌ نکن. برنده‌ات‌ می‌کنم." از اتاق‌ فرمان‌ گفتند: "این‌ چه‌کاری‌ است‌ کردی، بچه‌ها یاد می‌گیرند که‌ با گریه‌ کردن‌ برنده‌ بشوند." گفتم: "نه." و برای‌ فاطمه‌ توضیح‌ دادم‌ که‌ برنده‌ می‌شوی‌ اما نه‌ به‌خاطر گریه‌ کردن، بلکه‌ برای‌ اینکه‌ بدانی‌ عموپورنگ‌ دوست‌ ندارد کسی‌ گریه‌ کند. پس‌ اگر برنده‌ نشدی‌ گریه‌ نکن. از آن‌ روز به‌بعد احساس‌ کردم‌ که‌ فرقی‌ بین‌ پورنگ‌ و فرضیایی‌ نیست.
قسمتی از مصاحبه عمو پورنگ رو براتون گذاشتم، متن کامل مصاحبه را اینجا ببینید. (البته این مصاحبه برای ماههای پیش است)
راستی دیوان اشعار عمو پورنگ هم براتون گذاشتم، می تونید دانلود کنید:

دیوان اشعار عمو پورنگ
-------------------------------------------
یک احمق دوست داشتنی!
 
شاید کمتر کسی‌ چهرهِ آفتاب‌خورده‌ مزرعه‌داری‌ را به‌یاد بیاورد که‌ وقتی‌ خیالش‌ از ثبت‌نام‌ پسرش‌ در مدرسه‌ دولتی‌ محله‌ نیوکاسل‌ انگلیس‌ راحت‌ شد، روبه‌ او کرد و گفت: "دوست‌ دارم‌ هر وقت‌ به‌ این‌ مدرسه‌ می‌آیم، همه‌ از تو تعریف‌ کنند."
پسرک‌ که‌ چشمان‌ گِردش‌ مانند تیله‌ همیشه‌ در حال‌ چرخیدن‌ بود، سرش‌ را پایین‌ انداخت‌ و گفت: "پدر، من‌ به‌ شما قول‌ می‌دهم‌ که‌ همین‌طور شود."و پدر که‌ این‌بار می‌خواست‌ سومین‌ پسرش: "روآن" را در لباس‌ مهندسی‌ ببیند، با خیال‌ راحت‌ به‌ مزرعه‌اش‌ برگشت.
... اما همهِ ماجرا از دیدن‌ یک‌ نمایش‌ بی‌مزه‌ شروع‌ شد. آن‌روزها که‌ او بیست‌ساله‌ بود و به‌ عنوان‌ یک‌ دانشجوی‌ تازه‌وارد با اساتید دانشکده‌ بر سر نمره‌هایش‌ سرو کله‌ می‌زد، شنیده‌ بود در سالن‌ نمایش‌ دانشگاه‌ نمایشهای‌ مختلفی‌ اجرا می‌شود. روزی‌ که‌ او به‌ دیدن‌ یکی‌ از این‌ نمایشها رفته‌ بود، بغل‌دستی‌اش‌ که‌ به‌نظر آدم‌ مهمی‌ می‌آمد، با دیدن‌ چهره‌ روآن‌ او را شناخت. او قبلاً بازیهای‌ روآن‌ را در مدرسه‌ دیده‌ بود و برای‌ همین‌ از او خواست‌ که‌ نظرش‌ را درباره‌ آن‌ نمایش‌ بگوید. روآنِ ازهمه‌جابی‌خبر هم‌ شروع‌ کرد به‌ ایراد گرفتن‌ از آن‌ نمایش با این‌حال‌ آن‌ آدم‌ مهم‌ به‌ روآن‌ گفت‌ که‌ اگر تمایل‌ داشته‌ باشد، می‌تواند در نمایشهایی‌ که‌ در دانشکده‌ اجرا می‌شود، سهمی‌ داشته‌ باشد. روآن‌ هم‌ که‌ از مدتها منتظر چنین‌ فرصتی‌ بود، بلافاصله‌ پیشنهاد او را قبول‌ کرد. اما آن‌ شخص‌ از روآن‌ خواست‌ که‌ یک‌ نمایشنامه‌ برای‌ او بنویسد. روآن‌ هم‌ برای‌ اینکه‌ خودش‌ را نشان‌ بدهد، قول‌ داد هفته‌ بعد نمایشنامه‌ای‌ به‌ او تحویل‌ دهد.
عصر آن‌ روز روآن، قدم‌زنان‌ در اتاق‌ به‌ دنبال‌ موضوعی‌ بود که‌ باید درباره‌ آن‌ نمایشی‌ را می‌نوشت. او همچنان‌که‌ جلو آینه‌ با خود صحبت‌ می‌کرد و دیگر داشت‌ کلافه‌ می‌شد، یکدفعه‌ بی‌حرکت‌ مقابل‌ آینه‌ ایستاد و به‌ صورتش‌ نگاه‌ کرد؛ چشمان‌ ورقلمبیده، لبهای‌ نازک‌ و دماغ‌ بی‌ریختش‌ به‌نظرش‌ جور دیگری‌ می‌آمد. "وای‌ خدای‌ من! چه‌ کشف‌ بزرگی..."
ابروهایش‌ را بالا برد، چشمانش‌ را به‌ آینه‌ خیره‌ کرد و دهانش‌ را تا آنجا که‌ می‌توانست، در امتداد صورتش‌ کش‌داد. آن‌قدر مضحک‌ و خنده‌دار شده‌ بود که‌ دیگر خودش‌ هم‌ نمی‌توانست‌ جلو خنده‌اش‌ را بگیرد. چه‌چیزی‌ بهتر از نوشتن‌ درباره‌ صورتی‌که‌ در آینه‌ می‌دید، می‌توانست‌ برای‌ او جذاب‌ باشد؟! پس‌ بلافاصله‌ داستان‌ کوتاهی‌ دربارهِ آنچه‌ در آینه‌ دیده‌ بود، نوشت‌ و فردا صبح، زودتر از موعد مقرر آن‌ را روی‌ میز آن‌ آقای‌ مهم، که‌ کسی‌ نبود جز "ریچارد کورتیس"؛ نمایشنامه‌نویس‌ معروف‌ دانشگاه‌ آکسفورد، گذاشت.
بله، روآن‌ اشتباه‌ نکرده‌ بود. کورتیس‌ از این‌ کشف‌ او آن‌قدر ذوق‌زده‌ شد که‌ همان‌روز قرار تمرین‌ نمایش‌ را در دفتر گذاشت‌ و به‌ این‌ترتیب‌ راهروهای‌ دانشگاه‌ آکسفورد و بعدها دانشگاه‌ ادینبورگ‌ مملو شد از صف‌ دانشجویان، برای‌ دیدن‌ نمایشهای‌ گروه‌ ریچارد کورتیس.
...
ادامه
-------------------------------------------
 یه قالب ساختم به نام " آبی " . این قالب رو هم برای پرشین بلاگ و هم برای بلاگ اسکای درست کردم . عکسش رو این پایین می بیند. تیریپ با کلاسه


برای استفاده از این قالب به قسمت قالب های وبلاگ بروید.
-------------------------------------------
اگه سئوالی در مورد Windows XP یا Internet داشتید، یه سر پیش این رفیقمون هم برید.
آقا اگه کسی به من لینک داده و من فراموش کردم لینکش رو بذارم، گوشزد کنید تا لینکتون رو بذارم.
در پناه حق باشید ...

نسیه نمی دهیم ، حتی به شما دوست عزیز!

سلام
 گزارش در شهر: بقالی احمد آقا!
موضوع گزارش مربوط میشه به:گرانی ... کمبود بودجه ... تورم ... بیکاری ... کمبود اشتغال ... ماه رمضون (آخه میگن ماه رمضون قیمت مواد غذایی افزایش چشم گیری پیدا می کنه!) ... و بالاخره هر چی که مربوط بشه به نسیه!