الهی، خدا خدا گفتن مجازی ما که این همه برکت دارد، اگر به حقیقت گوییم چه خواهد بود!؟
سلام ...
پیش از هر چیز شهادت امام علی علیه اسلام رو به همه ی شما تسلیت عرض می کنم. کاش بتوانیم در این شبهای گرانمایه قدر نهایت استفاده رو از موقعیتی که خدا برای برگشت به خودمان و توبه گناهان و ناسپاسی ها و ... را داده، استفاده کنیم و توشه ای برای خود فراهم آوریم.
از پیامبر (ص) روایت شده است که فرمودند : ‹‹ موسی عرض کرد : خدای من ! نزدیک شدن به تورا خواهانم ، فرمود : نزدیکی من از آن کسی است که شب قدر بیدار شود . عرض کرد: خدای من رحمت تو رامی خواهم ، فرمود : رحمت من از آن کسی است که درشب قدر به فقیرها رحم کند ، عرض کرد: خدای من ! جواز عبور از صراط راخواهانم ، فرمود : آن برای کسی است که درشب قدر صدقه ای بدهد ، عرض کرد: خدای من ! از درختان بهشتی می خواهم ، فرمود: این مال کسی است که در شب قدر سبحان الله بگوید، عرض کرد: خدای من ! رضایت تو را می خواهم ، فرمود: رضایت من از آن کسی است که دو رکعت نماز در شب قدر بخواند.››
از شما دعوت می کنم که این صفحه را مطالعه کنید .
------------------------------------
تعدادی هم کدهای جاوا اسکریپت براتون می ذارم :
۲- بزرگ و کوچک شدن متن در قسمت نوار وضعیت
۳- بارش باران
۴ - بارش برف
۶- لینک رنگارنگ
۷- تغییر رنگ بکگرند به طور خودکار
-------------------------------------
اونایی که قالب های Xp رو برای پرشین بلاگ می خواستند، آماده شد. می تونید برید به قسمت قالب های وبلاگ و ببینید.
الهی ، در شگفتم که با نادانی اندوهگینم و با دانایی اندهگینتر!
سلام
بعضی وقتا دست خودم نیست، ولی اسمم یادم میره! تا حالا شده اسم خودت هم برای لحظه یی فراموش کنی؟
-------------------------------------------... من هنوز خودم را کودک می دانم. فکر می کنم
علی رغم تغییرات فیزیکی در آدمها، دلهای آنها همچنان می تواند صاف و صادق و کودکانه باقی بماند. من هنوز خنده های کوکدکانه ام را فراموش نکردهام. این طوری سختیهای زندگی را فراموش می کنم.
به نظر خودتان فرقی بین پورنگ و فرضیایی وجود دارد؟
نه، هیچ فرقی نیست. یک روز دختری از مشهد در مسابقه شرکت کرد و برنده نشد. اولینبار بود که نتوانستم جلوی خودم را بگیرم وناراحت شدم. گفتم: "فاطمه، برنده نشدی، خداحافظ." او کمی مکث کرد و صدای نفسی آمد. فهمیدم دارد گریه میکند. یکجوری شدم. همیشه میگفتم فاطمه خانم یا خانم فلانی، ولی این اولینبار بود که اسم فاطمه را با حالت بچهگانه گفته بودم. گفتم: "فاطمه قربونت برم گریه نکن." خودم جا خوردم که به او گفتم قربونت برم درست مثل وقتی که با خواهرزادهام صحبت میکردم شده بودم. آن لحظه صادقانهترین حسم را به آن بچه انتقال دادم. احساس میکردم مثل یک برگ گل لطیف است و اشک میریزد. دوباره گفتم: "فاطمه، دختر گلم، گریه نکن. برندهات میکنم." از اتاق فرمان گفتند: "این چهکاری است کردی، بچهها یاد میگیرند که با گریه کردن برنده بشوند." گفتم: "نه." و برای فاطمه توضیح دادم که برنده میشوی اما نه بهخاطر گریه کردن، بلکه برای اینکه بدانی عموپورنگ دوست ندارد کسی گریه کند. پس اگر برنده نشدی گریه نکن. از آن روز بهبعد احساس کردم که فرقی بین پورنگ و فرضیایی نیست.
قسمتی از مصاحبه عمو پورنگ رو براتون گذاشتم، متن کامل مصاحبه را اینجا ببینید. (البته این مصاحبه برای ماههای پیش است)
راستی دیوان اشعار عمو پورنگ هم براتون گذاشتم، می تونید دانلود کنید:
دیوان اشعار عمو پورنگ
-------------------------------------------
یک احمق دوست داشتنی!
شاید کمتر کسی چهرهِ آفتابخورده مزرعهداری را بهیاد بیاورد که وقتی خیالش از ثبتنام پسرش در مدرسه دولتی محله نیوکاسل انگلیس راحت شد، روبه او کرد و گفت: "دوست دارم هر وقت به این مدرسه میآیم، همه از تو تعریف کنند."
پسرک که چشمان گِردش مانند تیله همیشه در حال چرخیدن بود، سرش را پایین انداخت و گفت: "پدر، من به شما قول میدهم که همینطور شود."و پدر که اینبار میخواست سومین پسرش: "روآن" را در لباس مهندسی ببیند، با خیال راحت به مزرعهاش برگشت.
... اما همهِ ماجرا از دیدن یک نمایش بیمزه شروع شد. آنروزها که او بیستساله بود و به عنوان یک دانشجوی تازهوارد با اساتید دانشکده بر سر نمرههایش سرو کله میزد، شنیده بود در سالن نمایش دانشگاه نمایشهای مختلفی اجرا میشود. روزی که او به دیدن یکی از این نمایشها رفته بود، بغلدستیاش که بهنظر آدم مهمی میآمد، با دیدن چهره روآن او را شناخت. او قبلاً بازیهای روآن را در مدرسه دیده بود و برای همین از او خواست که نظرش را درباره آن نمایش بگوید. روآنِ ازهمهجابیخبر هم شروع کرد به ایراد گرفتن از آن نمایش با اینحال آن آدم مهم به روآن گفت که اگر تمایل داشته باشد، میتواند در نمایشهایی که در دانشکده اجرا میشود، سهمی داشته باشد. روآن هم که از مدتها منتظر چنین فرصتی بود، بلافاصله پیشنهاد او را قبول کرد. اما آن شخص از روآن خواست که یک نمایشنامه برای او بنویسد. روآن هم برای اینکه خودش را نشان بدهد، قول داد هفته بعد نمایشنامهای به او تحویل دهد.
عصر آن روز روآن، قدمزنان در اتاق به دنبال موضوعی بود که باید درباره آن نمایشی را مینوشت. او همچنانکه جلو آینه با خود صحبت میکرد و دیگر داشت کلافه میشد، یکدفعه بیحرکت مقابل آینه ایستاد و به صورتش نگاه کرد؛ چشمان ورقلمبیده، لبهای نازک و دماغ بیریختش بهنظرش جور دیگری میآمد. "وای خدای من! چه کشف بزرگی..."
ابروهایش را بالا برد، چشمانش را به آینه خیره کرد و دهانش را تا آنجا که میتوانست، در امتداد صورتش کشداد. آنقدر مضحک و خندهدار شده بود که دیگر خودش هم نمیتوانست جلو خندهاش را بگیرد. چهچیزی بهتر از نوشتن درباره صورتیکه در آینه میدید، میتوانست برای او جذاب باشد؟! پس بلافاصله داستان کوتاهی دربارهِ آنچه در آینه دیده بود، نوشت و فردا صبح، زودتر از موعد مقرر آن را روی میز آن آقای مهم، که کسی نبود جز "ریچارد کورتیس"؛ نمایشنامهنویس معروف دانشگاه آکسفورد، گذاشت.
بله، روآن اشتباه نکرده بود. کورتیس از این کشف او آنقدر ذوقزده شد که همانروز قرار تمرین نمایش را در دفتر گذاشت و به اینترتیب راهروهای دانشگاه آکسفورد و بعدها دانشگاه ادینبورگ مملو شد از صف دانشجویان، برای دیدن نمایشهای گروه ریچارد کورتیس.
... ادامه
------------------------------------------- یه قالب ساختم به نام " آبی " . این قالب رو هم برای پرشین بلاگ و هم برای بلاگ اسکای درست کردم . عکسش رو این پایین می بیند. تیریپ با کلاسه
برای استفاده از این قالب به قسمت قالب های وبلاگ بروید.
-------------------------------------------
اگه سئوالی در مورد Windows XP یا Internet داشتید، یه سر پیش این رفیقمون هم برید.
آقا اگه کسی به من لینک داده و من فراموش کردم لینکش رو بذارم، گوشزد کنید تا لینکتون رو بذارم.
در پناه حق باشید ...
سلام گزارش در شهر
: بقالی احمد آقا!
موضوع گزارش مربوط میشه به:گرانی ... کمبود بودجه ... تورم ... بیکاری ... کمبود اشتغال ... ماه رمضون (آخه میگن ماه رمضون قیمت مواد غذایی افزایش چشم گیری پیدا می کنه!) ... و بالاخره هر چی که مربوط بشه به نسیه!
: احمد آقا سلام ... پنیر دارین؟
: ... سلام جانم، بله داریم...
: پس یه بسته محبت کنید ...
: احمد آقا ۵۰۰ تومنش رو بزن به حساب...
: آقا سعید ما دیگه نسیه نمی دیم ...
: چرا؟ ...
و احمد آقا در جواب او می گوید::
اگه عکس ها دیده نمی شوند . روی آن راست کلیک کنید و show picture را انتخاب کنید.
-----------------------------------------
خانه به دوش! یکی از سریالهای قشنگ ماه رمضان، بدون شک سریال خانه به دوشه، با کارگردانی رضا عطاران.
وقتی اولین بار تیتراژ اولش رو دیدم، فکر کردم داره راز بقا پخش میشه!
این تیکش با حاله:
نرگس: مامان می خوایم بریم بیرون من لباس چی بپوشم؟
مادرش: ای بترکی تو دختر، که همش حرص لباسو می زنی.
یه تیتراژ تپلی هم پایان برنامه است که با صدای مجید اخشابی پخش میشه، این آهنگ رو می تونید از اینجا دانلود کنید. یه ویدئو کلیپی هم تو قسمت دریافت فایل قرار دادم، تصاویر زیبای کارتونی که برای فیلم گربه های اشرافی است (با رقص قشنگ گربه ها ) ادغام شده با صدای معین . چیز قشنگیه، دانلودش کنید. اینم لینک دانلود: http://www.freewebs.com/rofozeh/Moein.zip حجمش تقریباْ ۴ مگا بایته و تایم این ویدئو هم ۴:۱۸ ثانیه است. قسمت معرفی سایت های ایرانی هم به روز شد ... یه سایت قشنگ هم بهتون معرفی میکنم، دیدنش خالی از لطف نیست. اینجا رو کلیک کنید . تو این سایت کارت های پستال های قشنگی در موضوع های مختلف وجود داره، برای نمونه اینجا رو نگاه کنید.