در حال حاضر سایتهای زیادی وجود دارند که با چک کردن تغییر خروجی feed یا RSS وبلاگها و سایتها ، در صورت بهروز شدن یک وبلاگ ، آخرین نوشتههای آن وبلاگ را به آدرس کاربر میل میکنند. سایت feedwhip از جمله این سایتهاست:
این سایت از مکانیسم چک کردن feed استفاده نمیکند ، پس میشود آن را در مورد همه سایتها و وبلاگها ، حتی آنهایی که خروجی فید ندارند ، استفاده کرد. ( حتی وبلاگهای پرشینبلاگ!)
بعضی از وبلاگها و سایتها خروجی فیدشان را محدود میکنند ، به این معنی که اجازه نمیدهند کل نوشتهشان وارد خروجی فید شود ، این سایت به دلیلی که گفتم این مشکل را ندارد.
حتی اگر نویسنده یک وبلاگ یک جمله از پستش را تغییر دهد یا حذف کند ، میلی حاوی تغییرات انجام شده به شما ارسال خواهد شد.
با تشکر از علیرضا مجیدی
اگر وعده بزرگ می دهی همانطور تحویل بده.
سکوت دوستی است که هرگز خیانت نمی کند.
خوشبختی وظیفه نیست اما نتیجه ی انجام وظیفه است.
با چوبی که در جوانی گرد می آورید، در کهنسالی گرم خواهید شد.
تاریکترین لحظه های زندگی می تواند بذر روشنترین فرداها را در خود داشته باشد.
زیبایی یک نعمت است و زیبا زندگی کردن یک هنر.
بزرگترین تصمیم زندگی انتخاب میان سرزنش خویش و حمایت از خویشتن است.
کسانی که در انتظار زمان نشسته اند، آنرا از دست خواهند داد. بهتر است دوباره سئوال کنی، تا اینکه یکبار راه دیگر را اشتباه بروی.
هرگز گره ای را که می شود باز کرد ، نبُر.
هر شادی با رنجی بدست می آید و هر رنجی با شادی از بین میرد.
در قرض دادن به دوستان احتیاط کن، مبادا هر دو را از دست بدهی.
آینده نه بهتر خواهد بود و نه بدتر، تنها متفاوت خواهد بود.
فرصت چیزی است اگر زیاد به دنبالش بگردید از دست می رود.
راستی و حقیقت، پیشه ایست که هرگز ورشکستگی به دنبال ندارد.
زندگی واقعا ساده است ولی ما اصرار داریم آن را پیچیده کنیم.
مهدی جان.،
دیدی چه ظالمانه تلألؤ خورشید زرین سامرا را از ما گرفتند.
دیدی خانه ات و عبادت گاهت چگونه در غبار کینه و دشمنی نشست.
دیدی که چگونه قلب مشتاقان تو در حرارت این مظلومیت و غربت بزرگ ذوب شد.
مولای تنهای من!
حرمت حریمت را پاس نداشتند، احترام قدمگاهت را نگه نداشتند و منزل فرشتگان مقرب الهی را ویران کردند.
چه دردی جان کاه تر و چه مرثیه ای جان سوز تر از این می توان یافت.
ای منتقم و ای دست حق، از آستین غیبت بیرون بیا و حرمت یاس را به کوچه های ما برگردان، هنوز مادرت برای نام علی سیلی می خورد.
یک زمانی یک نفر کارگر زن برایمان زراعت می کرد. از مازندران آمده بود. پیرزن خوش اخلاقی بود. به او ننه می گفتیم. با این که اتاق کوچکی هم برای او مهیا بود. در گوشه حیاط زیر درخت پتو می انداخت و چای درست می کرد. تابستان بود. من هم خوشم می آمد. می رفتم پهلوی لو چای می خوردم. گاهی هم مادرم برایش چای می آورد.
یک وقت آخر سال بود می خواستم مرخصش کنم. گفتم: ننه جون بیا حسابت را بکنم پولت را بدهم. گفت: الآن وقت رفتن نیست. گفتم: چرا ننه؟ گفت: هنوز تخم خیارهامان را نگرفتیم. دیدم دو سه سال تابستانها که آمده است برای ما کار می کند می گوید: تخم خیارهامان را. نمی گوید: تخم خیارهای شما را. یعنی با ما قاطی شده است.
معلوم بود این مطلب را برای طمع پول نمی گوید، بلکه یگانه شده بود.می خواست کارها را به خودش نسبت بدهد.ما هم ناچار شدیم نگهش داریم. دیدیم کسی را که این طور یگانه شده است نمی توان جوابش کرد.
نگاهی به رفیقم کردم و گفتم:سه سال از ماه دوم بهار تا پاییز آمده این جا با ما یگانه شده است، ولی سالهاست که خدا ما را آفریده است، بنده ی خداییم، هنوز با خدا یگانه نیستیم!
... هر وقت به قلبت آمد، قشنگ و زیبا و از راه یگانگی بگو: من مال شما هستم. ان شاالله با اختیار و با جرأت از درون و باطن خودت را میهمانش کنی، نه از بیرون و با شلوغ کردن و داد و بیداد.