چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست
مرا در اوج میخواهی تماشا کن تماشا کن
دروغ این بودم مراامروز تماشا کن
در این دنیا که حتی ابر نمیگرید بحال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودمو هستم
دلم چون دفتری خالی قلم کشیده در دستم
گره افتاده در کارم بخود کرده گرفتارم
به جز درخود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند
مرا باخود رها کردند...
شب است و گیتی غرق در سیاهی شب بلند است و سیاهی پایدار ، ولی باور به نور و روشنایی است ، که شام تیره ما را ، از تاریکی می رهاند و از دل شبهای زمستان سرد ، جشن مهر و روشنایی به ما ارمغان می رساند تیرگی هاتان در دل نور خاموش باد ، شب را به نور قرنها قدمت جاری نگه داریم . .
سلام مهربون ، زیبا می نویسی... با فکری زیباتر... با دیدی متفاوت از بقیه.
از اینکه خواننده وبلاگت هستم بسیار خوشحالم.
من هم آپ کردم به منم سربزنید
موفق باشید
وبلاگ قشنگی دارید به منم یه سر بزنید
اونور قاب پنجره دوباره تصویر شبه !
چله نشین حنجره بغض نفس گیر شبه !
دست سیاه سایه ها بازم ستاره چین شده !
بازم هوای خونه مون 10 درجه زیر شبه !
من هز وبلاگ شما واقعا لذت بردم خیلی اتفاقی و از گوگل با وب شما آشنا شدم ازتون اجازه می خوام بتونم از متنها وشعرهاتو ن در وبم و یا در دفتر چه شعرم استفاده کنمسعی میکنم بازم به وبتون سر بزنم
موفق باشید