نیاز به تایید دیگران؟

سلام... امروز می خوام درباره ی میل تایید پذیری و موانع و مشکلاتی که در این راه گریبانگیر ما خواهد شد صحبتی داشته باشم:
نیاز به تایید دیگران یعنی اینکه نظر شما نسبت به من از اعتقاد خودم نسبت به خودم مهمتر است .شاید شما بسیاری از لحظات خود را صرف جلب تایید دیگران می کنید یا نگران عدم تایید هایی هستید که قبلا با آنها مواجه شده اید. اینکه ما دوست داریم مورد تایید دیگران قرار بگیریم خیلی خوبه، در حقیقت یه موفقیت برای ما به حساب میاد، ولی این رو هم باید مد نظر قرار بدیم که تایید طلبی یه میل است نه یک ضرورت. (تا اینجا اگه با من موافقید که هیچی، اگه موافق نیستید دیگه این بحث رو نخوانید!)
کیه که از تعریف و تمجید لذت نبره؟ همه ی ما دوست داریم مورد توجه دیگران قرار بگیریم و از آن محروم نشیم،نیازی هم به این محرومیت نیست.تایید به خودی خود نا سالم نیست و در واقع تحسین و تشویق دلپذیر و دلپسند است.تایید دیگران هنگامی تبدیل به یک نقطه ی ضعف می شه که به جای اینکه تنها یک میل و خواسته باشدبه صورت نیاز دربیاد. اگه ما در صدد تایید دیگران باشیم(که هستیم) از دست یابی به اون فقط خوشحال میشیم؛ ولی اگه به اون احتیاج داشته باشیم در صورت به دست نیاوردنش از پا در خواهیم آمد.در اینجاست که نیرو های خود تخریبی به حرکت در می ایند. شاید اینجاست که فرد احساس حقارت می کنه. وقتی که تایید خواهی به صورت نیاز در آیدمجبور خواهید بود بخش بزرگی از وجود و شخصیت خود را در برابر تایید به دیگران واگذارید.اگر دیگران شما را مورد تایید قرار ندهند اون وقته که روحیه و شخصیت شماولو به حال مختصر به حال تعطیل و رکود در می آید و فقط در صورتی در درون احساس شادی خواهید کرد که دیگران تصمیم بگیرند کمی شما را ستایش کنند!

تا اینجا فهمیدیم و دریافتیم که نیاز به تایید شخص دیگر به حد کافی بده، حالا مشکل ما در این نوع وقتی حاد میشه که تایید همه کس را برای هر کاری که انجام میدیم طالب باشیم! (که البته من اینو نوعی خودخواهی می دونم) علاوه بر این یه تصویر فاقد شخصیت و تو خالی از خودمون بجا خواهیم گذاشت، که اینا همه بر می گرده به نفی و رد خویشتن، یا اگه بخوام بهتر گفته باشم خود کم بینی و نداشتن اعتماد به نفس!

پس ما تا اینجا دریافتیم که اگر خواهان یه شخصیت سالم و زنده هستیم باید نیاز به تایید دیگران رو از بین ببریم. اصلاْ این نیاز یه بن بست روانی برای ما به حساب میاد. وقتی جلب تایید دیگران به صورت یه نیاز برامون دربیاد ما نمی تونیم حقیقت رو اونجور که باید و شاید درست ببینیم،
اگر نخستین ستایش شما به صورت ضرورت در بیاد و نشانه های اونو از خود بروز بدیم دیگه کسی نمی تونه با ما صریح باشد و ما هم در هیچ یک از لحظه های زندگیمون نمی تونیم با اطمینان بگوییم که چگونه فکر و احساس میکنیم و موجودیت ما قربانی تمایلات دیگران خواهد شد.
به امید روزی که دیگر نیازی به تایید وتاکید دیگران نباشد
----------------------------------------------
دوستان عزیز یه قالب دیگه برای پرشین بلاگ طراحی کردم، که اسم این قالب رو «قوی سفید» گذاشتم. برای دیدن اون می تونید به اینجا برید. یه نکته: اگه فونت ها رو ناجور می بینید این اشکال نیست، خیالتان راحت.

خشونت

سلام و عرض ادب و احترام ...
نمی دونم شما واژه ی خشونت رو چطور تعریف می کنید، و اصلاْ چرا خشونت پدید میاد؟!
می خوام به یکی از این عوامل بپردازم و بدونم که شما هم با من هم نظرید یا نه؟
در فرهنگ واپس مانده ای مثل فرهنگ خودمان، (قصد توهین ندارم ولی کمی که دور و برتون رو نگاه کنید متوجه میشوید، افراط و تفریط در بعضی از رکن های فرهنگی ما بیداد می کنه! که این خوش کلی جای بحث داره...) اگه کودکی حاضر جواب باشه و به بزرگتر از خودش جواب دندان شکن بده، معمولاْ  بی ادب  ارزیابی میشه و دائم با پدر و مادر و عمو و دایی و خاله و عمه درگیری خواهد داشت. حالا فرض کنید یه آدم گنده، یا اگه بخوایم کتابی بگیم، یه بزرگسال به کودکی بگه: «احمق، نکن» (حالا احمق خوب خوبشه!) و کودک هم جواب بده: «نمی کنم، ولی احمق خودتی». اگر خون به پا نشه، در ذهنیت همگان تردیدی باقی نمی مونه که این کودک چقدر بی نزاکت است و به بزرگ تر از خودش «توهین» می کند. نگفته روشنه که توهین بزرگتر به کوچکتر در این بین نادیده گرفته میشه! از بی عدالتی مخفی شده در این چنین رفتاری، هیچ کس هم نگران تجاوز به ذهنیت کودک نیست که در ذهن او «با ادب» و « با نزاکت» هم یعنی تو سری خور، پخمه و در نهایت پذیرنده ی نابرابری.
شاید با کم و بیش تفاوتی همین فرهنگ در محیط دانشگاه و کاری حاکم باشه. بله تو محیط دانشگاه هم با تفاوتی این مسئله رو می بینم و درک می کنیم، مثلاْ همین فیس و افاده های استادان از فرنگ برگشته!
پس، از همان آغاز، اونچه که تبلیغ و گسترش پیدا می کنه نابرابری و پذیرش اونه. که قبولاندن نابرابری به درجات گوناگون به اعمال خشونت نیازمنده و یکی از چندین پی آمد این فرهنگ ِ بختک گونه!، این که نه فقط خشونت مداری که ترس و واهمه در باطن این مخروط جا میفته و تکرار و تداوم ترس که قربونش برم جزء جدایی ناپذیر چنین فرهنگیه، این لازمه رو بوجود میاره که قهر سازمان یافته و غیر منظم جزء نظام بشود. (منظورم فقط نظام سیاسی حکومت گر نیست) آقا بی تعارف بگیم هر کی تو همچین فرهنگی بار بیاد، به درجات گوناگون شیفته ی خشونت میشه. ممکنه این خشونت در کردارمون یا گفتارمون ظاهر بشه.
به اشاره ای بگذرم که در قرن گذشته مثلاْ حکومت و حکام مردم رو دم توپ می گذاشتند، ولی از آن سو، عکس هایی متعلق به صدسال پیش را دیده ایم که زن و مرد، پیر و جوان و کودک از پشت بام ها و از هر سوراخی که بشه، نظاره گر این وحشی گری می شدند. بهتره خودمون رو  بیشتر از این گول نزنیم که لابد مامور بودند و معذور و یا مجبور بودند و معذور! فرهنگ خشن و خشونت سالار پذیرای خشونته، حتی اگه تو کره مریخ باشه. ایران که دیگه جای خود داره!
* احساس نا امنی دائمی به ترس دامن می زند و ترس خشونت می آفریند و خشونت نا امنی می زاید.*
----------------------------
یه قالب دیگه برای پرشین بلاگ طراحی کردم، خوب اسم این قالب رو هم می ذارم « دوقو» به توان دو! (جلد دو) اگه خواستید ببینید می تونید برید اینجا.

به چشمهایش نگاه که میکنی, به دستهای مهربونش که پناه می بری، در آغوش مهربونش که قرار می گیری؛ نمی خوای هیچ وقت ازش جدا بشی، شاید خجالت میکشی بهش بگی دوستت دارم، دلیلشم بخاطر کارهای ناخلف یا نمی دونم هر چی که وجودش خوشایند نبوده باشه؛ ولی انقدر دلش بزرگه که تو رو ببخشه، خیلی صبوره، اگه صبور نبود اسمش مادر نبود. خیلی دوستت داره، اگه دوستت نداشت اسمش مادر نبود ؛ خیلی بزرگ منشه ... ولی حتماْ بالاخره می تونی بهش بگی:مادر دوستت دارم

رفیق بی کلک، مادر

-----------------------------------------------------------------

آقا یکی دیگه از کلیپ هام رو آماده کردم به نام عروسک با صدای اندی؛ نسبت به دیگر کلیپ ها سعی کردم یه تفاوت محسوسی ایجاد کنم و به نظر خودم بد نشده، می تونید برید اینجا و ببینید.
راستی یه قالب وبلاگ هم برای پرشین بلاگی ها طراحی کردم، ساده است ولی در عین حال زیبا؛ (آخه هیچ بقالی که نمگیه ماست من ترشه!) نه ولی خداییش بد نشده، عکسش رو این پایین قرار دادم . اسمش رو گذاشتم « دو قو » . و اگه نمونه ی اون رو می خواید ببینید برید اینجا. برای اینکه کدهای اون رو داشته باشید، می تونید در صفحه باز شده راست کلیک کنید و view source را برگزینید، بعد از اون صفحه ای باز میشود که سورس کامل صفحه یا همون کدها را در اختیارتون قرار میده، شما می تونید کل اونا رو کپی کنید و در ویرایش قالبتون paste کنید.


عشق حقیقی

عشق حقیقی داستان دلدادگی است. داستان گداختن و سوختن است. و همیشه هم به دنبال معشوق بودن است. بدنبال رسیدن به هدف و ...
به قول خواجه حافظ شیرازی:
اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی                   وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی
اون چیزی که در واقع واقعیت و حقیقت عشق رو نشون میده مرزهای ضمیر است و ثانیاْ در وجود معشوق می باشد. اگه بهتر بخوایم بگیم وجود معشوقه که حقیقی بودن عشق رو نشون میده. به قول شاعر:
فلفل هندی سیاه و خال مه رویان سیاه   ***  هردو جانسوزند اما این کجا و آن کجا
نکته مهم اینه که ارزش عشق بستگی مستقیم به ارزش معشوق داره، اگه معشوق دارای اصالت باشه بدون شک عشق نیز اصالت خواهد داشت. یا برعکس، اگه عشق حقیقی نباشه، عشق زودگذر و ظاهری و بالاخره مادی حساب میشه. وقتیکه عشق زودگذر و واقعی نباشه ارزش ملاک و مقیاس زشتیها و زیبائیهای معشوق مطرح میشه، به عبارت بهتر همون عشقیه که عاشق رو اسیر می کنه؛ که بقول مولانا:
عشقها کز پی رنگی بود                                          عشق نبود عاقبت ننگی بود
وقتی که عشق حقیقی نباشه، دختر یا پسر عاشق از روی هوس، اونم هوسی که نداشتن شناخت و جهل و نادانی همراهش باشه دل به معشوقش می بنده! با یه نگاه هوس انگیز طرف عاشق میشه و بارویاهای پوچ و بیهوده دل به معشوق می بنده. اون وقته که همین ضد ارزشها که به نظر فرد عاشق ارزش به حساب میاد، صورت واقعی خودش رو نشون میده و ...
اینجاست که عاشق به گمراهی خودش پی میبره و بعد به مقایسه با دیگران می پردازه و متوجه قضیه میشه و لحظه به لحظه عطش عشقش فروکش میشه. به قول گوته که میگه:
« در عشقهای زودگذر و یا غیر حقیقی آرایشگری خیال به اوج خود می رسد. قدرت تصور با رشد جسمانی تحریک می شود و تخیلات چنان روی می آورد که انسان می خواهد هر امر محبوب و مساعد را در صندوق مقدس خیال بگذراد و حقایق را با جامه ی تصورات بیاراید!»